امروز با فامیل نشسته بودند و حرف میزدند زن عموی محترمه ما هم خاطره ای تعریف کرد:

میگفت یک روزی یک آقایی با ریش های بلند و جوگندمی آمد دانشگاه فلان(زن عموی من قبلای تو این دانشگاه کار اداری میکردن)ایشون نامه ای هم داشتند از فلان امام جمعه و گویا خر امام جمعه به تاخت میرفته!برای همین هم این حضرت آقا! بدون هیچ سختی کار گیرش میاد که هیچ!به سرعت چند ماه قراردادی میشه!(زن عموی من تا یک سال روز مزد بوده!یعنی هروقت نخواستن تف میکنن طرفو بیرون) این آقا سه سال حوزه هم رفته! تا اینجا همه ش مقدمه است

میگفت من در دوران کاریم آشغال تر از این ندیدم!با اینکه زن و دو بچه داشت ما هر وقت او را با زنی میدیدیم و راحت تر از راحت میومد میگفت:دیشب با "الف" بودم و پریشب با "ب" و... . و هر جا هم کارش گیر میکرد میگفت من از حوزه اومدم و فلان و بیسار!

 

دوستان داستان بالا فقط یک شاهد دارد و اصلا تایید نمیشه و فقط یک نمونه بود!ضمنا من خدا رو شکر میکنم و غبطه میخورنم به زن عمو چون آدم وقتی این ها رو میبینه از اسلام زده میشه آخوند ها که پیشکش! اما این زن عموی ما نماز اول وقتش ترک نمیشود! با اینکه ایشون به خاطر استفاده از چنگال و تلویزیون! توسط شوهر قبلیشون که از قضا آخوند هم بوده کتک خورده و... و البته منم دل خوشی از بعضی معلم دینی ها ندارم!

 

پی نوشت مهمتر از متن!:مهمتر از این داستان عبرت از این داستانه!اینکه دوستان مذهبی بدونند ما در جامعه ای داریم نفس میکشیم که نفاق داره از سرو کولش میره بالا!فعلا ما ها هر چی کار کنیم داریم آب تو سبد سوراخ سوراخ میریزیم!پس برای دفع شر از این جامعه باید اول خودمون رو درست کنیم که نظیر ین آقا نشیم!ثانیا باید شمشیر دو دم داشته باشیم!که یک دم نفاق رو از بین ببره یک دم جهل رو!

کل حرف همین پینوشت بود حتما بخونیدش

 

 

بعدا نوشت:یکی از دوستان به این مطلب امتیاز منفی دادن ایرادی نیست فقط ممنون میشم نظرشون رو هم بگن