سربریده خندیدن دارد؟!

عبدالملک نگاهی به سرخون آلود مصعب کرد که میان طبقی در مقابل او قرار داشت، نگاهی هم به آن تازه جوان عرب که بر سربریده می خندید!

چشمان عبدالملک از فرط خشم، از حدقه بیرون زده و آثار ناراحتی در چهره او نمایان بود ... اما بزودی دریافت این جوانک حکایتی دارد که مو بر تن انسان راست می کند . حکایت طلسمی که احدی را یارای شکستن آن نیست!

بشنوید:

 

تازه جوانی ز عرب هوشمند

گفت به عبدالملک از روی پند

زیر همین قبه و این بارگاه

پای همین مسند و این دستگاه

بر سپری چون سپر آسمان

غیرت خورشید، سری خون چکان

سر، که هزارش سر و افسر فدا

صاحب دستار رسول خدا

دیدم و دیدم که ز ابن زیاد

دیده چه ها دید که چشمم مباد

از پس چندی سر آن خیره سر

بد بر مختار به روی سپر

باز چو مصعب سر و سردار شد

دستخوش او سر مختار شد

وین سر مصعب بود ای نامدار

تا چه کند با تو سر روزگار

حیف که یک دیده بیدار نیست

هیچ کس از کار، خبردار نیست

نه فلک از گردش خود سیر شد

نه خم این طاق سرازیر شد

مات شدستم که در این بند و بست

این چه طلسمی است که نتوان شکست

 

 

منبع:میشکنم در شکن زلف یار اثر حسین سروقامت

ابتدای داستان"این چه طلسمی است که نتوان شکست؟!"

منبع اینترنتی:لینک