مقدمه:

فرستادن دو نظر در وبلاگ من که نواب رو تروریست خوانده بود من رو بر آن داشت که توضیحی ولو مختصر بدهم البته من خودم و باور های خودم رو خداقل در سخن از کسی بالاتر نمیبینم اما توقعم حقیقت طلبی محض است دقت کنید این پرسش ها در مطلب" نواب صفوی یک تروریست است" پرسیده شده اند که متن پرسش ها در قسمت نظرات هست و جوابیه برای همه مفید خواهد بود ان شا الله

یکی از مسائلی که در بحث حق پیش میاد بحث ساحت هاست.ساحت یعنی چه؟یعنی زاویه دید

مثالی میزنم:شما در خیابان راه میروی که یک پسر علاف را در حال اذیت کردن دختر بچه ای میبینی پیش میروی و او را باز میداری اما او به شما متلک میاندازد و میگوید کهدلش میخواهد و بلافاصله چاغویش را برمیدارد و شما را راهی بیمارستان یا گورستان میکند مهم نیست

سوال من این است آیا شما از او شکست خورده اید؟

جواب به زاویه دید شما بستگی دارد در ساحت زور حیوانی و قدرت بدنی بله شکست شما قطعی است اما آیا راه دیگری برای مواجه با این سوال وجود دارد؟زاویه دید دیگری؟ شما برای نجات حقیقت ضربه خورده اید پس در ساحت انسانی شما نه تنها شکست نخورده اید بلکه پیروزترین حالت ممکن هستید! اینجا ست که خداوند احدی الحسنیین را معرفی میکند

اما درباره نواب

آیا کشتن کار خوبی است یا نه؟!

غرب خیلی تلاش میکند تا کشتن را مطلقا نفی کند اما نظیر برده داری فقط آن را در قوانین خودشان حذف کرده اند و کسی گویا جرات ندارد به آن ها بگوید که این جنگ های منطقه ای و فرا منطقه ای را چه کسی رهبری و حمایت میکند!

جواب من این است که کشتن کاری است که خوبی یا بدی آن به شخص کشته شده بر میگردد شما چه کسی را کشته اید؟!اگر کسی را کشته اید که لیاقتش مرگ بوده که گناهی نکرده اید شاید بگویید باید قاضی حکم بدهد و به شما اجازه اجرا بدهد چرا تو او را کشتی؟من میگویم قاضی کیست؟قاضی شخصی است که حق را بگوید و حق چیست؟ حق همان است که خدا امر کرده قاضی و محکمه و قوه قضاییه و ... همه اعتبار است که ما به شخصی دادیم نه اینکه آن فرد قاضی زاده شده باشد!اگر خداوند دستور قتل کسی را بدهد و کسی نباشد که با رعایت نظم و ترتیب او را بکشد این وظیفه من وشماست که زمین را از او پاک کنیم این نهایت انصاف و عقلانیت است اما چرا عده ای آن را نمیپذیرند نمیدانم!البته میتوان سوال کرد که از کجا که خداوند دستور قتل آن کسانی را داده که نواب آن هارا ترور کرده است این مساله یک مساله تشریعی است که چون مجال زیادی میخواهد فقط در صورت تمایل پرسشگر توضیح میدهم 

حالا میخواهم به این داستان از نبی مکرم اسلام صلی الله و علیه و آله توجه کنید و السلام علی من اتبع الهدی

عبداللّه بن سعد بن اَبى سَرح و داستان وى

عبداللّه برادرِ رضاعى عثمان بود که پیش از فتحِ مکه اسلام آورده و به مدینه هجرت کرده بود. و او جزء نویسندگان پیامبر خدا(ص) بود، امّا پس از مدتى مُرتَدّ شد و به مکه بازگشت و به قریش مى گفت: محمّد مطیع اراده و خواسته من بود و مى گفت در آیه قرآن بنویس "عزیزٌ حکیمٌ" مى گفتم بنویسم "علیمٌ حکیمٌ"؟ او جواب مى داد که مانعى ندارد هر دو خوب است. پس، خداوند این آیه را درباره او نازل کرد:
[وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کذِباً أَوْ قَالَ أُوحِىَ إِلَىَّ وَلَمْ یوحَ إِلَیهِ شَىْ ءٌ وَمَنْ قَالَ سَأُنزِلُ مِثْلَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ وَلَوْ تَرَى إِذْ الظَّالِمُونَ فِی غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلَائِکه بَاسِطُوا أَیدِیهِمْ أَخْرِیُوا أَنفُسَکمْ الْیوْمَ تُیْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا کنتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَیرَ الْحَقِّ وَکنتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکبِرُونَ ](انعام / 93)
آیا ستمگرتر از آن کس که دروغى بر خدا بسته است کیست؟ یا آن کس که گفته است به من وحى شده، در صورتى که بر او وحى نشده، جا که گفته است که من نیز مانند آنچه خدا نازل کرده نازل مى کنم اگر ببینى که ستمکاران به سختى هاى مرگ گرفتار آمده اند و فرشتگان دست هاى خود را گشوده اند که: یان هاى خود برآرید، امروز، به گناه آنچه درباره خدا به ناحق مى گفتید و از آیات وى گردنکشى مى کردید، سزایتان عذابى خوارکننده است
352
چون مکه به دست مسلمانان فتح شد، رسول خدا(ص) براى اهل مکه فرمان عفو عمومى صادر کرد، ولى دستور داد که عبداللّه را بکشند گرچه به پیراهن کعبه چسبیده باشد. عبداللّه بر جان خود ترسید و به عثمان پناه برد. عثمان او را پنهان کرد تا این که او را به خدمت پیامبر خدا آورد و برایش از آن حضرت امان خواست. رسول خدا(ص) دیر زمانى خاموش ماند و سربلند نکرد، تا آنکه سرانجام موافقت کرد. چون عثمان بازگشت، حضرت رسول(ص) روى به حاضران کرد و فرمود: از آن جهت خاموش ماندم تا مگر یک تن
 از شما برخیزد و سر از تنش جدا سازد. در پاسخ گفتند: ایما و اشاره اى در این زمینه به ما مى فرمودى. رسول خدا(ص) فرمود: شایسته نیست که پیامبر به گوشه چشم ایما و اشاره کند.

عثمان، چون به خلافت نشست، چنین شخص معلوم الحالى را، به سبب برادرى با خود، در سال 25 هجرى به حکومتِ مصر برگزید353 و عمر و عاص، عامل آنیا، را عزل کرد. 354
عبداللّه، قسمت هایى از افریقا را فتح کرد و عثمان خُمسِ غنائمِ آن ینگ را به او بخشید. 355

سایت منبع:http://ketaab.iec-md.org/EMAAMIEH/saghifeh_askari_04.html

منابع تاریخی به شرح اعداد بالا:

352 - ریوع شود به تفسیر آیه در تفسیر الطبرى .

353 - مصر، در آن وقت، یعنى همه قاره افریقا.
354 - درست است که عمرو عاص آدم بدى است که ما مى شناسیم، ولى فاتح مصر بود. در نزد مردم محترم بود و هنوز آن کارهایى که در زمان معاویه انجام داد از او سر نزده بود.
355 - الاستیعاب، 2/367-370؛ الاصابه، 309/2 - 310 و 1/1- 12؛ اُسْدُالغابه، 173/3-174؛ انساب الاشراف، 5/499؛ المستدرک الصّحیحین، 3/100؛ و تفسیرها، از یمله تفسیر قُرطُبى، ذیل آیه 93 انعام؛ و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، 1/68.