مصطفی را می شناختم. سالها پیش که هنوز محاسنش تا این اندازه سفید نشده بود ما را برد مناطق عملیاتی جنوب لبنان. اشتباه نکنم آن سالها فرمانده عملیاتی آن مناطق بود. براى ما از روزهای خفت بار لبنان و شیعیان در زمان اشغال آن سرزمین توسط صهیونیستها حرف زد. پایان قصه های پرغصه اش، شکوه حماسه ی حزب الله بود. می گفت امام خمینی به ما عزت داد، ما را زنده کرد، ما هرچه داریم از خمینی است؛
وقتی از امام حرف می زد رگ گردنش متورم می شد. گفت هر چه بگویم باز هم شما نمی فهمید خمینی با ما و با جهان چه کرد !
... من که از لحن حماسی اش به هیجان آمده بودم گفتم کجا باید برای عملیات استشهادی ثبت نام کرد؟! گویا سوالم احمقانه بود!
خندید و گفت جایی ثبت نام نمی کنند. ما همه استشهادی هستیم، باید وقتش فرا برسد. از لبخندش معلوم بود مرگ را به بازی گرفته است... احساس حقارت کردم. یک مصطفی کافیست براى انقلابی ماندن...
روحش شاد.
دیدم که نوشته اند قهرمان این قصه یک "زن" است. همسر شهید عماد مغنیه و مادر شهید جهاد مغنیه و خواهر شهید مصطفی بدرالدین! مصطفی جانشین شهید عماد مغنیه بود که پس از سالها رشادت خالصانه دو روز پیش در دمشق به شهادت رسید. شادی روحش فاتحه ای نثار کنید.

 


تصاویر دیده نشده از «سید ذوالفقار» حزب الله

منبع:کانال تلگرامی وحید یامین پور

"https://telegram.me/joinchat/A4QtSDu4bQJpxcBfil558g