ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شیعه» ثبت شده است

قاتل 60 شیعه!

زان یار دلنوازم شکریست یا شکایت       گر نکته دانی بشنو تو این حکایت!

تذکر: مطلب نقل به مضمون شده است حتی حدیث امام علیه السلام!


از یاران امام رضا علیه السلام نقل میکند روزی با یکی از یاران هارون الرشید معامله ای کردم عصر به خانه او رفتم تا حساب و کتاب کنیم ماه مبارک بود! برای من میوه ها و طعام های فراوان برای پذیرایی آورد به او گفتم مگر روزه نیستی؟! گفت:نه،چرا روزه بگیرم؟! و بعد داستانی شگفت نقل کرد گفت روزی هارون الرشید به من گفت چقدر برای اطاعت امر من حاضری؟من نیز گفتم خودم،مالم،خانواده ام و همه چیزم فدای تو! بار دیگر پرسید و من همان ها را گفتم بار دیگری هم پرسید که جوابی جز ان نشنید! سپس به من گفت با این غلام برو و هرچه گفت انجام بده! و شمشیری هم به من داد.سپس با غلام ب خانه ای رفتیم که در آن 20 علوی و شیعه بودند غلام به من گفت همه را بکش و سر ها را درون چاه بیانداز! چنین کردم به خانه دیگری رفتیم و آنجا هم 20 شیعه را کشتم سپس به خانه دیگری رفتم 19 نفر را کشتم هنگام کشتن 60 مین نفر به من گفت روز قیامت جواب جد ما(پیامبر)را چه میدهی؟! من بر خود لرزیدم اما مانع نشد تا او را بکشم پس همه 60 تن را کشتم و سرشان را در چاه انداختم حالا روزه چون منی به چه میارزد.آن یار امام رضا علیه السلام میگوید به نزد امام رفتم و شرح ما وقع کردم آن گاه امام فرمود:"گناه اینکه او ناامید شده است از اینکه 60 تن از شیعیان ما را کشته است بیشتر است!"

 

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سروش الف

احیای تفکر اسلامی(2)

اولا شب های عزیز قدر را بر شما تبریک میگویم پیشنهاد بسیار بسیار ویژه ی من برای وقت هایی که میخواهید مناجات کنید خصوصا این شبهای عزیزمناجات مسجد کوفه امیرالمومنین هست!

 

ثانیا:

گفتم که یکی از آسیب های تفکر اسلامی همان بی ارزش تلقی کردن عمل است حالا،باید توجه داشت که یکی از گروه هایی که باعث رواج این فکر شدند بنی امیه بودند!بنی امیه برای اینکه اعمال فاسدشان و فسق و فجورشان مردم را برانگیخته نکند،گفتند اساس ایمان است و چون قدرت و ثروت هم داشتند و نیز عالم نماهایی را هم به اصطلاح خریدند! توانستند این فکر را در جامعه تقویت کنند که اساس ایمان است و اگر ایمان درست شد عمل مهم نیست علم کلام میگوید : فرقه ای هم به نام "مُرجِئه" در قرن دوم هجری ایجاد شد که همین عقیده را داشت و از قضا مورد حمایت بنی امیه قرار گرفت خب آیا واقعا ایمان اصل است؟!از یک دیدگاه بله ایمان اصل است!از معصوم پرسیدند ایمان چیست؟فرمود:"الایمان معرفه باجنان و اقرار باللسان و عمل بالارکان"یعنی ایمان اعتقاد قلبی اقرار به زبان و عمل با اعضا را شامل میشود!اگر امروز به شیعه نگاه منید درست مثل مرجئه های سنی و درست عکس حدیثی که آورده شد فکر میکند و فکر مرجئه پیدا کرده است!میگوییم یک یاعلی بگو یا یک جلسه بیا عزاداری کن یعنی انتسابت را به حضرات معصومین محکم کن!حالا دیگر کارت درست شده!اساسا فلسفه شهادت امام شهیدمان،حسین علیه السلام،زنده کردن عمل اسلامی بود،اشهد انک قد اقمت الصلوه و اتیت الزکاه و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و جاهدت فی الله حق جهاده یک وقت در همان قرون اولیه اسلام یک شیعه و یک مرجی با هم جدال میکردند و مرجی میگفت عمل مهم نیست و اساس عقیده و ایمان است و شیعه میگفت عمل از ایمان منفک نمیشود بنا شد از اولین کسی که از سر کوچه بگذرد بپرسند و حرفش را قبول کنند از قضا اولین نفر یک موسیقیدان(به تعبیر خودمان یک هنرپیشه)بود و مرجی گفت الان است که به نفع من حکم دهد جریان را برایش گفتند و او هم حرف جالبی را گفت:"از سر تا کمرم شیعه و از کمر به پایین مرجی هستم!" یعنی در فکر شیعه و در عمل مرجی هستم!

وی به حال ملتی که بگوید بهشت را به بها نمیدهد به بهانه میدهند! در حالی که علی از بهشت تعبیر ""ثمن"" میکند

مدینه هم مسلمان داشت هم مسیحی و هم یهودی روزی مسلمانان گفتند حالا که ما ماسلمانیم هرکار کنیم اشکال ندارد و ما ممتاز هستیم مسیحی ها گفتند خیر ما اینچنین هستیم و یهودی ها هم طبق معمول! همین حرف را میزدند ببینید قرآن چگونه جواب میگوید:"لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ وَ لا أَمانِیِّ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ "میگوید خدا با کسی قوم و خویش نیست و جریان نه آنطوری است که شما مسلمان میگویید و نه آن طور که آن دو گروه میگویند بلکه خداوند هرکس که عهمل بدی از او سر زند کیفر میکند

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سروش الف

روایتی از چمران


روایتی کوتاه از زندگی دکتر که میشه پاش ساعت ها گریه کرد ...

***

یک ماشین ولووی قراضه داشت -مال خانمش بود- با هم و با آن می‌رفتیم اردوگاه‌های لبنان را می‌گشتیم. هر جا بچه‌ای را توی خاک و خل می‌دید دارد گریه می‌کند -دلیلش مهم نبود- می‌آمد از ماشین پایین، می‌رفت طرف بچه، بلندش می‌کرد، بغلش می‌کرد، سر و صورتش و اشک‌هاش را پاک می‌کرد و می‌بوسیدش. گاهی حتی حرف نمی‌زد. اشک‌های آن‌ها را که می‌دید، اشک خودش هم در می‌آمد.

اوایل فکر می‌کردم بچه را می‌شناسد.

گفت: "نه. نمی‌شناسمش."

گفت: "همین که می‌دانم شیعه است، کافی است. چون می‌دانم هزار و سیصد و چند سال است که ظلم را به دوش می‌کشد."

مرگ از من فرار می‌کند - کتاب چمران

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سروش الف