با حضرت استاد و دو تا از بچه ها میرویم تخت فولاد؛میان مقبره ها گشت میزنیم بابا رکن الدین بسته است فقط  سرگذشتش را دوره میکنیم و باز میان مقبره ها راه میرویم مقبره هایی که حداقل 400 پیامبر در آن هاست!نیدانستید؟! تخت فولاد اصفهان بیش از 400 پیامبر دارد حالا هی بگو اصفهانی ها خسیس اند :دی در میان قبر ها گم میشویم آقای استاد! اندکی حرف میزند و بیشتر شوخی میکنیم یک دوبیتی هم از خودش میخواند راجع به اینکه معشوق اگر نیامد به درک! و چشمش دیگر مست نمیکند و ... پس از کلی تابیدن میان گورستان به گلستان شهدا میرسیم یک راست میرویم سر مزار شهید چشم به راه یک فاتحه کوتاه و نفه نیمه که شایان(یکی دیگر از بچه ها)از راه میرسد در حالی که یک غذای نذری در دست دارد بچه ها شوخی شان گل میکند من هم حرفی میزنم بحث سیاسی میکنیم بحث تلگرام و ماهواره و نفوذ ماهواره و برنامه stage و اینکه انتخابات این برنامه از انتخابات جمهوری اسلامی پر شور تر است! من میگویم بگذارید فاتحه مان را بخوانیم! آقای حامدیان(استاد)میگوید چرا هر وقت بحث سیاسی میشود عاقبت به این میرسیم که این بحث های مادی را ول کنید شاید ریشه در تاریخ ما دارد وقتی میخواهیم بلند شویم یکی از بچه ها هنوز نشسته و نذری میخورد یک گروه دیگر میرسند برای ملاقات شهید چشم به راه!استاد به آن گروه میگوید شما غذا بخورید و شوخی میکنیم هم ما و هم آنها من به استاد میگویم خوب است اینجا آدم احساس خودی بودن میکند و استاد میگوید دیشب پدرم بیمارستان بود آمدم اینجا تا آشنا پیدا کنم همین! و پیدا هم کردم!میرویم سراغ مزار شهدای مکه و مدافع حرم استاد حرف های شنیده نشده ای از آقا برایمان میگوید و من حظ میکنم!بر میگردیم بستنی میخوریم در راه آشنا های مدرسه را میبینیم با کار های فرهنگی جذابشان. و...

 

 

+شاید خوب ننویسم اما خوبارو مینویسم :دی

+غلط املایی داشت بگید چون ویرایش نکردم