یکی از علما در تنگنای شدید مالی قرار داشت و برای خرید اندکی مایحتاج خانواده تصمیم میگیرد اندکی از وجوهات را بردارد و فردا  جایگزین کند تا سر کوچه میآید اما متوجه اشتباهش شده بازمیگردد در همان شب مردی خواب میبیند مردی که لباس رنگارنگی پوشیده و بر سر هر انگشتش نخ،بند،طناب یا زنجیری آویزان است از او در خواب میپرسد که این حکایت چیست! مرد میگوید با این بند ها بندگان خدا را با خود میکشم هرکس بنا به ظرفیت خود! یکی را با نخ هم میتوان کشید یکی را با طناب و یکی هم مثل فلانی(هان عالم اولی که گفتم)با زنجیر هم نمیتوان کشید!دیشب با زنجیر تا سر کوچه کشیدمش اما آخر زنجیر را پاره کرد و نتوانستم گمراهش کنم شخصی که خواب بود از آن مرد میپرسد من را با چه میکشی میگوید تو که بند نمیخواهی تو همینطور دنبالم می آیی! صبح مرد پیش عالم میرود و شرح خواب میگوید:عالم میگوید او شیطان بوده است و لباس رنگارنگ دارد چون هرکس را به شیوه ای می فریبد! و حکایت بندها همان است که گفته و شرح ماجرای خود و برداشتش از وجوهات مردم را میگوید و نیز میگوید اینکه در جواب تو گفته :تو خودت دنبالم می آیی پس باید مراقب خود باشی و فریبش را نخوری!

 

تا یک هفته ی دیگه شیطان دست و پایش بسته است تو این ماه رمضان چقدر گناه کردیم؟به همون مقدار نفس مون خراب کاری کرده!