سلام

گاهی وقت ها فکر میکنم دارم از حرف لبریز میشوم

و مثل مجنونی که الان است با رهگذر خیابان هم درددل کنم و حرف بزنم

اما تا به وبلاگ (مکانی برای ریختن بیرون درون!)می آیم و شروع به لمس دکمه های keyboard میکنم

اصلا کلا فراموش میکنم چه میخواهم بگویم

اصلا گویی سال هاست حرفی ندارم و چیزی ننوشته ام و نگفته ام

برای این بیماری اسم هم گذاشته ام البته اسم قشنگی نیست؛ نمیگویم:)

شما هم برایش اسم بگذارید به صلاحدید خودتان!احتمالا دچارش میشوید یا شده اید

عین همین بیماری را برای فکر کردن دارم گاهی میخواهم ساعت ها فکر کنم

اما تا میخواهم پشت دستگاه تفکر بنشینم تا با آن از معلومات به مجهولات برسم

گویا ماده اولیه ای در کار نیست!

به ناچار مجبورم سرم را گرم چیزی کنم تا از عذاب آن بیماری در امان باشم

به قول بیکن برخی مثل کرم ابریشم هستند برخی مثل مورچه و برخی مثل زنبور

مورچه آن کسی است که فقط معلومات را مثل مورچه جمع میکند اما هیچ گاه به سراغ این نماید که خودش تفکر کند کانه یک هارد با ظرفیت زیاد!

برخی هم مثل کرم ابریشمند که ماده اولیه ای ندارند و فقط میخواهند با داشته های کم خودشان تفکر کنند این ها هم مثل کرم به خود میتنند و خود را از بین میبرند و به اصطلاح خود خوری میکنند(البته در اصل کرم این کار را نمیکند اما خودتان مرحوم بیکن را ببخشید:دی)

برخی هم مثل زنبور هستند به همان نسبت که مواد اولیه استعمال میکنند همان میزان تولید میکنند و از سرمایه فکر و عقل بهره میبرند و جامعه را بهره مند میکنند

به گمانم در دسته بندی آقای بیکن من هم مثل کرم هستم

مالامال سخن هستیم اما نمیتوانیم حرف بزنیم

ماشین تفکر داریم ولی نمیتوانیم فکر کنیم