ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فاطمه زهرا سلام الله علیها» ثبت شده است

من الحسین بن علی الی محمد بن علی

بسم الله الرحمن الرحیم؛
من الحسین بن على الى محمد بن على(محمد حنفیه برادر امام حسین) و من قبله من بنى هاشم
اما بعد
فکان الدنیا لم تکن و کان الاخره لم تزل (مثل این که دنیا اصلا وجود نداشته و آخرت همیشگى و دائم بوده و هست)
و السلام
 
 
 
 
پینوشت:آهای محمد!
حالا فهمیدی چرا فرزند فاطمه نشدی؟!!
حتی تو هم که از پشت علی بودی جا زدی!
کوفیان را چه شرمی باشد
وقتی بنی هاشم پشت حسین را خالی میکند
این ها همه کشک است!
 
 
 
پینوشت:این نامه نامه یک خطی سید الشهدا به برادر ناتنی اش محمد حنیفیه بوده
خیلی سوزناک
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سروش الف

عباس بن علی(علیه السلام)

پسرم تو نور عینی

پادشاه عالمینی

اما یادت باشه مادر

بلاگردون حسینی

 

این اعیاد بر شما مبارک باشه

عید آزادگی

عید جوانمردی

و عید استقامت

 

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سروش الف

عیدتون مبارک!


عید تون مبارک!

این روزها حتما از رسول الله و بعد هم از ام المومنین،عیدی بگیرید

و یقین به دادنش داشته باشید

فقط...

عیدی های درشت درشت بگیرید ها  :)

عیدی بگیرید که دادنش در شانشون باشه!

نشیم مثال بعضی ها که با کلی دربهدری میرن پیش بزرگترین علما و عرفا

ازشون مساله وضو و غسل میپرسن!

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سروش الف

ف ا ط م ه

دنیا و اهل دنیا بیایند که اثبات کنم

نبوت محمد را

من تحدی میکنم

ف ا ط م ه بزرگترین معجزه محمد است

میتوانی ثانی بیاور دنیا!

 

+ امروز قالب وبلاگ را همرنگ پیراهن شیعه کردم


 

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سروش الف

قهرمان چادری

افتخار حقیقی

 

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سروش الف

ما تو را دوست داریم!


پائیز سال شصت و یک بود. بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نقل همه مجالس توسل ابراهیم به حضرت زهرا(س) بود. هر جا می‌رفتیم حرف از ابراهیم بود.خیلی از بچه‌ها داستان‌ها و حماسه آفرینی‌های او را در عملیات‌ها تعریف می‌کردند. همه آن‌ها با توسل به حضرت صدیقه طاهره(س) انجام شده بود.به منطقه سومار رفتیم. به هر سنگری سر می‌زدیم، از ابراهیم می‌خواستند که برای آن‌ها مداحی کند و از حضرت زهرا(س) بخواند.شب بود. ابراهیم در جمع بچه‌های یکی از گردان‌ها شروع به مداحی کرد. صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود. بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. آن‌ها چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد.ابراهیم عصبانی شد و گفت: من مهم نیستم، این‌ها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی‌کنم!هر چه می‌گفتم: حرف بچه‌ها رو به دل نگیر، آقا ابراهیم تو کار خودت رو بکن، اما فایده‌ای نداشت. آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که: دیگر مداحی نمی‌کنم!ساعت یک نیمه شب بود. خسته و کوفته خوابیدم. قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می‌دهد. چشمانم را به سختی باز کردم. چهره نورانی ابراهیم بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو، الان موقع اذانه.من هم بلند شدم. با خودم گفتم: این بابا انگار نمی‌دونه خستگی یعنی چی!؟ البته می‌دانستم که او هر ساعتی بخوابد، قبل از اذان بیدار می‌شود و مشغول نماز.ابراهیم بچه‌های دیگر را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا کرد. بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحی حضرت زهرا(س)!!اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه‌ی بچه‌ها را جاری کرد. من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیشتر تعجب کردم، ولی چیزی نگفتم.بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه‌ها به سمت سومار برگشتیم. بین راه دائم در فکر کارهای عجیب او بودم. ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: می‌خواهی بپرسی با این‌که قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟!گفتم: خوب آره، شما دیشب قسم خوردی که... پرید تو حرفم و گفت: چیزی که می‌گویم تا زنده‌ام جایی نقل نکن.

بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: دیشب خواب به چشمم نمی‌آمد. اما نیمه‌های شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرت صدیقه طاهره(س) تشریف آوردند و گفتند:

نگو نمی‌خوانم، ما تو را دوست داریم

هر کس گفت بخوان تو هم بخوان

دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی‌داد. ابراهیم بعد از آن به مداحی کردن ادامه داد.

 

 

 

منبع:کتاب: سلام بر ابراهیم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سروش الف